غرفه های نمایشگاهی آنلاین

معرغی مجازی کلیه شرکتها و فروشگاهها

غرفه های نمایشگاهی آنلاین

معرغی مجازی کلیه شرکتها و فروشگاهها

جان 30 دانش‌آموز در دستان این آقا معلم بود/ معلمی که در آتش سوخت

 چند دقیقه که گذشت و از آقا معلم خبری نشد، دانش‌‌آموزان فریاد ‌زنان صدایش زدند اما هیچ صدایی نیامد؛ نه اینکه آقا معلم پاسخ نمی‌داد بلکه جمله او در میان شعله‌های آتش و دود، گم شده بود.

خبرگزاری فارس: جان 30 دانش‌آموز در دستان این آقا معلم بود/ معلمی که در آتش سوخت

نمی‌شناسند و نمی‌دانند، نامش را و حکایت تلخ و شیرین قهرمان شدنش را. خبر ندارند از روز‌ها و خاطرات غبار گرفته و نیم‌سوزش. حسن امیدزاده را می‌گویم. معلم مهربان مدرسه‌ که شعله‌های سرکش آتش، هم تن خسته‌اش را سوزاند و هم ناخواسته نامش را ماندگار کرد. معلمی که حالا تنها می‌شود نشانی و امتداد بودنش را در لا‌به‌لای کتاب‌های مدرسه جست. دیروز وقتی از حدود 50 نفر بین سنین 20 تا 50 سال سراغش را گرفتم، همه اظهار بی‌اطلاعی کردند.

درس هشتم کتاب سوم ابتدایی با عنوان «فداکاران» درباره ایثارگران کشورمان است که یکی از آنها حسن امیدزاده است. 

در این کتاب آمده است: «حسن امیدزاده معلم فداکاری است که در یک واقعه آتش‌سوزی جان دانش‌آموزان را نجات داد. وقتی بخاری کلاس آتش گرفت و دانش‌آموزان در شعله‌های آتش گرفتار شدند، این معلم شجاع و فداکار گیلانی، جان خود را به خطر انداخت. تعدادی از دانش‌آموزان را نجات داد و خود در آتش سوخت و گرچه زنده ماند اما نشان سوختگی که نشانه افتخار اوست، برای همیشه بر بدنش باقی ماند».

 

 

 آری این ماجرا، بیشتر شبیه یک داستان است، یک داستان که از بچگی در کتاب‌های داستان می‌خوانیم؛ واقعاً چه کسی می‌داند که حسن امیدزاده بعد از حادثه آتش‌سوزی چه شد و چه کرد؟

* وقتی بخاری کلاس آتش گرفت

همه اتفاقات به سرعت و در یک صبح سرد بهمن ماه به وقوع پیوست، وقتی بخاری نفتی کلاس ناگهان شعله‌ور شد؛ آن روز 18 بهمن ماه بود، هوا بسیار سرد بود و باد شدیدی می‌وزید.

در آن سال‌ها یعنی سال‌ 76، هنوز در بسیاری از مدارس بخاری‌های غیر استاندارد بود؛ در مدرسه ابتدایی روستای بیجارسر شفت نیز یکی از همان بخاری‌های غیر استاندارد، آتشی بر پا کرد تا ایثارگری آقا معلم مدرسه هیچگاه فراموش نشود. 

حسن امیدزاده آن روز دانش‌آموزان را به سرعت از کلاس بیرون آورد اما در زمان خروج خود، میان آتش محاصره شد و بخشی از جسمم را تقدیم کرد تا ایثارگری‌اش جاودانه شود.

 

 

چند دقیقه که گذشت و از آقا معلم خبری نشد، دانش‌‌آموزان فریاد ‌زنان صدایش زدند اما هیچ صدایی نیامد. نه اینکه آقا معلم پاسخ نمی‌داد بلکه جمله او در میان شعله‌های آتش و دود، گم شده بود.

زبانه‌های آتش محابا بر تنش می‌تاختند و او زیر لب به دانش‌آموزانش پاسخ می‌داد «نترسید بچه‌ها حالم خوب است»

* آقا معلم چشمانش را برای همیشه بست

آن روز گذشت و دیگر چه کسی می‌دانست که چگونه با این سوختگی سرکرده است؛ چه کسی می‌دانست که آقامعلم بخشی از سر و صورت و انگشتانش را در راه نجات جان دانش‌آموزان فدا کرده است؟

و اکنون 15 سال بعد از آن واقعه تلخ، این معلم فداکار که آن زمان 43 سال داشت، پس از تحمل رنج و درد ناشی از سوختگی، در یکی از روزهای گرم تابستان و در سن 58 سالگی برای همیشه چشمانش را بست.

 

 

حسن امیدزاده هم رفت و امیدواریم با رفتنش، یادش در تغییر و تحولات کتب درسی سوم ابتدایی که سال آینده انجام می‌شود، از خاطره‌ها نرود.

کاش عکس این معلم ایثارگر به جای نقاشی‌ها در کتب درسی منتشر می‌شد تا دانش‌آموزان با خود فکر نمی‌کردند که شاید ماجرای آقا معلم ایثارگر یک داستان باشد.

و کاش آموزش و پرورش به جای برگزاری اجلاس‌های تشریفاتی با خرج‌های کلان، کمی نیز به معرفی معلمان ایثارگری می‌پرداخت که عاشقانه می‌سوزند و می‌سازند تا درس عشق را به دانش‌آموزان بیاموزند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد